امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

خدایا چکار کنم

چند وقت پیش رفته بود، جایی بهم گفتن اگه به امیر کمک نکنی بهش امیر بزرگ بشه ازتون شاکی میشه که چرا اینکاررا رو واسه من میکردین من الان خوب میشدم. من که این همه کار میکنم باهاش چرا به چشم بقیه نمیاد چرا بقیه فکر میکنن که من چون سنم کمه هیچ کاری واسش انجام نمیدم. ولی به خدا انجام می دم. کسی باور نمی کنه خدا جونم اگه امیر راه نره اگه امیر دیر راه بیافته یعنی همه میخوان بگن تغصیر من. خدایا نه توروخدا نه طاقتشو ندارم اصلا. خدایا چکار کنم خودت بزرگی خودت یک کاری کن خدایا خواهش میکنم. خدایا خسته شدم از این همه حرف . خدایا تو که خودت اون بالا شاهد نشستی و همه رو می بینی.خدایا خیلی دوست دارم باهات صحبت کنم وتوهم بهم راهنما ییم کنی بهم بگی دلیل اینکه ت...
31 شهريور 1392

بدون شرح

نمی دونم چرا هیچکس نمیاد بهمون سر بزنه. قبلنا خیلیا میومدن ولی حالا دیگه کسی نمیاد . نمی دونم . چرا . شاید چون نمی تونم من مثل بقیه مامانا از شیرین کاریای بچه هاشون میگن مینویسن از راه رفتناشون. از همه چیزاشوم. مینویسن عکس میزارن. خوب چون امیر من اینکارارو نمی کنه منم نمی تونم الکی بنویسم اینکارو میکنه ولی نمی کنه. عیب نداره. من این وبو فقط واسه خودم درست کردم. اگه سر بزنین خوشحال میشم.
23 شهريور 1392

رفتن به بهزیستی

به ما زنگ زدن و گفتن باید شما عشقم و ببریم بهزیستی تا وضعیت تو چک کن تا بهت صندلی و از این کالسکه های مخصوص کو دکای سیپی بهت بدن، تو رو دیدن و متاسفانه گفتن اسپاسمت.(همون سفتی عضلاتت زیاده) خیلی زیاده. یک کتاب بهمون دادن. 3تا سی دی و یک دونه صندلی کرنلی و یک دونه هم کالسکه مخصوص بهت دادن. عزیزم. تو اولین فرصت قول میدم عکسای همشونو بزارم برات عزیزم تا ببینی.دکتره میگفت ما این کتابو بهتون نمی دیم که مو به مو انجامش بدین بلکه اینو میدیم تا ایده بگیرین. باید ایشالله از چند روز دیگه باید کتابو شروع کنم به خوندن . تازه واستون مینویسم چه ایده هایی میگیرم. و روی تو گل پسرن انجامشون . میدم قول میدم از این به بعد از پیشرفتات عکس بگیرم و برات بزارم تا ...
23 شهريور 1392

دور بودن از تو واسم به اندازه یک سال طول کشید.

عشق مامان 5شنبه شب مامان جونی دایی جواد شمارو بردن. من دوست نداشتم تو رو ببرن. ولی چون دکتر گفته فعلا نباید تو عشق مامانو بغلم کنم منو محروم کرده از بغل کردن. عشق مامان. شبش که بردن انکار داشتن قلبمو از جاش میکندن. مجبور بودم چیزی نگم . شب اون شب با هزار نق زدن خوابیدی. و صبح هم ساعت 7 صبح همرو بیدار کردی عشق من. اخه تا حالا اینطوری دور از من نبودی. دیگه حاضرم قسم بخورم اولین و اخرین بارم بود اخه دلم طاقت نمیاوردش. صبحونه درست نخوری از دستشون اخه عادت کردی که خودم بهت غذا بدم. ساعت تقریبا نزدیکای 11 بود زنگ زدم گفتن تو تازه خوابیدی.عشق من. ظهر مامان جونی و بابا جونی عمه جون اومده بودن خونه ما تازه ناهارشونم اوردن ، چون ما ناهار نزاشته بودیم ...
23 شهريور 1392

دلیل نبودن من این چند مدت

عشق مامان من چند روز رفته بودم واسه عمل و شما پیشم نبودی ، و شما پیش مامان بزرگ و دایی جوادت بودی. خیلی صبوری عشق مامان .اخه تو هیچ وقت تا این مدت تنها و دور از من نبودی . نفس من . تا من بهت غذا ندم تو اصلا از دست کسی غذا نمی خوری. واسه همین همه میگن تو لاغر شدی و یکمی افسرده شدی عشق مامان.دلم برات تنگ شده .عشق مامان دیروز صبح بغلم کنارم خوابیدی دستم و گرفته بودی و بوس میکردی .تا خوابت برد. تازه دیشبم اینقدر گریه کردی و ریسه رفتی که کنار من خوابوندنت دوست داری کنار من بخوابی اخه دلت واسم تنگ شده بود خوشحالم که خدا فقط تورو بهم داده. مامان جونم تا شنبه صبر کن حتما میای بغلم و حسابی باهات ورجه وورجه میکنم . عشقم. خدایا هیچ مادر پدری رو سایه اش...
20 شهريور 1392
1